>
با تشکر
دوست
روز اول کاری به شرکت رفتم. همه در حال صبحانه خوردن بودند که مردی خوشرو نزد من آمد واولین روز
مشغول به کار شدنم را تبریک گفت.
از او خوشم آمد و پیشنهاد دادم که ناهار را هم با هم بخوریم. وقت ناهارشد، اما او نیامد. یکی از دوستانش را دیدم که میگفت: این مرد پس از صرف صبحانه
برای کاری به بیرون ازشرکت رفته و در تصادفی جان باخته است.
دوستش ادامه داد، در آخرین تماس او به من گفت:با دوستی تازهوارد قرار دارم و باید هرچه زودتر به شرکت بازگردم!
خوبی، خوب است
پایم تازه شکسته بود. صبح زود به مدرسه رفتم و در حالی که تلاش میکردم لنگان لنگان پلهها را بالا بروم یکی از همکلاسیهای معلولم که سالها بر روی صندلی چرخدار نشسته بود و من او را نمیدیدم، نزد من آمد و گفت: کیفت را به من بده، اینطور راحتتر میتوانی حرکت کنی. بسیار تعجب کرده بودم. او مرا تا در کلاس همراهی کرد و گفت: امیدوارم هرچه زودتر خوب شوی! اشک در چشمانم جمع شد و با خود گفتم: او هیچوقت خوب نمیشود، اما آرزوی بهبودی پای شکسته مرا دارد.